متن و جملات

شعر تک بیتی و دو بیتی صائب تبریزی با اشعار عرفانی و عاشقانه زیبا

در این مطلب اشعار تک بیتی دو بیتی صائب تبریزی را گردآوری کرده ایم. این مطلب حاوی 50 شعر عرفانی از این شاعر خوش بیان است و در ادامه عکس نوشته هایی از اشعار عرفانی و عاشقانه این شاعر را ارائه کرده ایم.

فهرست موضوعات این مطلب

شعر تک بیتی نابشعر عارفانه تک بیتیشعر کوتاه صائب تبریزیاشعار عرفانی صائبشعر دو بیتی عرفانی صائبشعر کوتاه از صائب تبریزیاشعار عاشقانه صائب تبریزی

عیش امروز علاج غم فردا نکند

مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح

صائب تبریزی

به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر

مباد آب حیاتت دهد به جای شراب !

صائب تبریزی

نمی‌خلد به دلی ناله ی شکایت من

شکست شیشه من بی‌صداست همچو حباب

صائب تبریزی

معیار دوستان دغل، روز حاجت است

قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب

صائب تبریزی

شعر تک بیتی ناب

از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است

در درون خانه‌اش ماه است و بیرون آفتاب

صائب تبریزی

آبرو در پیش ساغر ریختن دون‌همتی است

گردنی کج می‌کنی، باری می از مینا طلب

صائب تبریزی

بهشت بر مژه تصویر می‌کند مهتاب

پیاله را قدح شیر می‌کند مهتاب

صائب تبریزی

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست

آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب

صائب تبریزی

شعر عارفانه تک بیتی

فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان

پیاله گیر که شبگیر می‌کند مهتاب

صائب تبریزی

ایمنی جستم ز ویرانی، ندانستم که چرخ

گنج خواهد خواست جای باج ازین ملک خراب

صائب تبریزی

من آن شکسته بنایم درین خراب آباد

که در خرابی من ناز می‌کند سیلاب

صائب تبریزی

شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است

پوشیده است پست و بلند زمین در آب

صائب تبریزی

بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من

ز سنگلاخ فغان ساز می‌کند سیلاب

صائب تبریزی

از چشم نیم‌مست تو با یک جهان شراب

ما صلح می‌کنیم به یک سرمه دان شراب !

صائب تبریزی

مجوی در سفر بیخودی مقام از من

که در محیط، کمر باز می‌کند سیلاب

صائب تبریزی

شعر کوتاه صائب تبریزی

من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم

ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب

صائب تبریزی

این چه حـرفیست که در عالم بالاست بـهـشـت ؟

هـر کجا وقت خـوش افـتـاد همانجاست بـهـشـت

دورخ از تیــــرگی بـخت درون تـــــو بــود

گـردرون تـیــره نباشد هـمه دنیــــاست بـهـشـت

صائب تبریزی

مرد مصاف در همه جا یافت می‌شود در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده‌ام

صائب تبریزی

در کارخانه‌ای که ندانند قدر کار از کار هر که دست کشد کاردانترست

صائب تبریزی

ازان خورند به تلخی شراب ناب مراکه بی‌تلاش به چنگ آمده است شیشه ی من

صائب تبریزی

اشعار عرفانی صائب

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

صائب تبریزی

قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند

به من خسته به جز چشم پریدن نرسد

صائب تبریزی

عشق یکرنگی تقاضا می کند این روشن است

ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را

صائب تبریزی

شعر دو بیتی عرفانی صائب

عمر زاهٖد همه طی شد به تمنای بهشت

او نـدانـست کـه در تـرک تمناست بهشت

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت

هرکجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

صائب تبریزی

چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم

چه می‌شد گر بهار عمر ما هم باز می‌آمد

صائب تبریزی

عشق بحریست که چون بر سر طوفان آرد

دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست

صائب تبریزی

آنقدر کز تو دلی چند بُود شاد بس است زندگی به مراد همه کس نتوان کرد

صائب تبریزی

هر که پا کج می گذارد ما دل خود می خوریم

شیشه ناموس عالم در بغل داریم ما!

صائب تبریزی

می‌توان یافت ز سی پاره مــاه رمضان

آنچه ز اسرار الهی همه در قرآن است

صائب تبریزی

گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم ترا چه حاصل از این آسیای دندان است

صائب تبریزی

بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد؟

مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی

که تا برهم گذاری چشم را، افسانه خواهی شد

صائب تبریزی

شعر کوتاه از صائب تبریزی

حضور خاطر اگر در نماز معتبرست

امید ما به نماز نکرده بیشترست

صائب تبریزی

می شوند از سرد مهری ، دوستان از هم جدا

برگ ها را می کند فصل خزان از هم جدا

صائب تبریزی

ای گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ای

خبرت نیست که در پی چه خزانی داری

صائب تبریزی

جواب را نتوان فکر کرد روز سؤال

چو هست فرصتى، آماده کن جواب اینجا

در آفتاب قیامت چه کار خواهى کرد

اگر به سایه گریزى ز آفتاب اینجا

صائب تبریزی

ز نامردان، علاج درد خود جستن بدان ماند

که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها

صائب تبریزی

صحبت غنیمت است به هم چون رسیده‌ایم تا کی دگر به هم رسد این تخته‌پاره‌ها

صائب تبریزی

ره ندارد جلوه آزادگی در کوی عشق

سرو اگر کارند آنجا ، بید مجنون می شود

صائب تبریزی

اشعار عاشقانه صائب تبریزی

دلم به پاکی دامان غنچه می‌لرزد

که بلبلان همه مستند و باغبان تنها

صائب تبریزی

مخور صائب فریب زهد از عمـــامه زاهد که در گنبد زبی مغزی صدا بسیار می پیچد

صائب تبریزی

نومید نیستم ز ترازوی عدل حق

زان سر دهند هر چه ازین سر نداده اند

صائب تبریزی

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع

کاش در زندگی از خاک مرا بر می‌داشت

صائب تبریزی

به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا

صائب تبریزی

میتوان رفت به یک چشم پریدن تا مصر بوی پیراهن اگر قافله سـالار شـــود

صائب تبریزی

من از بی‏قدری خار سر دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‏گردد از این بالانشینیها

صائب تبریزی

به پیغامی مرا دریاب اگر مکتوب نفرستی که بلبل در قفس از بوی گل خشنود می‌گردد

صائب تبریزی

ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!

صائب تبریزی

می چکد گر چه طراوت ز تو چون سرو بهشتقامتی تشنه آغوش کشیدن داری

صائب این پنبه آسودگی از گوش برآراگر از ما هوس ناله شنیدن داری

صائب تبریزی

پاکان ستم ز جور فلک بیشتر کشند گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا

صائب تبریزی

فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را عشرت امروز بی‌اندیشه فردا خوش است

صائب تبریزی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا